خــراب آبـــاد

زدیــم بـر صـف رنـــدان و هـر چــه بــاداباد . . . مگــر رسیــم به گـنجــی در این خــراب آبـــاد . . .

خــراب آبـــاد

زدیــم بـر صـف رنـــدان و هـر چــه بــاداباد . . . مگــر رسیــم به گـنجــی در این خــراب آبـــاد . . .

خــراب آبـــاد

خــداونــد عـزّوجـــل می فرمــایــد :
هرگــاه بر جـان بنـــده ام اشتغــال به من غلبــه
پیــدا کنـد ، من خواهـش و لـذت او را در ذکـــر و
یــــاد خـودم قــرار مـی دهم؛ و چــون خواهــش
و لــــذت او را در یـــــاد خـــودم قـــــرار دهــــم ،
عـــاشـــــق مــــن می گــردد ؛ و مـن نیــز به او
عـشــق مـی ورزم ؛ و چون عـــاشـــق یکدیگـــر
شــدیـم ، حجـــاب و پــــرده مـــیان خـــود و او را
بـرمیــدارم و آن (مشــاهـده جمـال و جـلال خود)
را بر او مســلط گـردانـــم بـه طــوری که وقتــی
مردم دچار سهو و غفلت می شوند او دستخوش
سهــو و غفلــت نمی شــود...

میزان الحکمۀ ، جلد 8



آخرین مطالب
  • ۹۵/۱۱/۲۶
    ...
  • ۹۵/۱۱/۲۳
    ...
  • ۹۵/۱۱/۱۵
    ...
  • ۹۵/۱۱/۱۳
    ...
  • ۹۵/۱۱/۰۹
    ...
  • ۹۵/۱۱/۰۷
    ...
  • ۹۵/۱۰/۲۹
    ...
  • ۹۵/۱۰/۲۴
    ...
  • ۹۵/۱۰/۱۳
    ...
  • ۹۵/۱۰/۱۰
    ...
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۳۰
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۷
    ...
  • ۹۵/۰۹/۰۲
    ...
  • ۹۵/۰۷/۲۱
    ...
  • ۹۵/۰۸/۱۷
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۹
    ...
  • ۹۵/۰۷/۰۳
    ...
  • ۹۴/۰۸/۰۵
    ...
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۲۷
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۴
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۵
    ...
  • ۹۵/۰۹/۰۲
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۹
    ...
  • ۹۵/۰۷/۰۳
    ...
  • ۹۵/۰۸/۳۰
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۰
    ...
  • ۹۵/۰۸/۱۴
    ...
  • ۹۵/۰۷/۲۱
    ...

دختری که به آرزوش رسیـــــد...

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ب.ظ

هنوز صدای سه ساله توی گوشتان طنین انداخته.

 جان از جسم کوچک رقیه پرواز کرده و به باباش پیوست...

یادتان می آید؟

عصر روز دهم جایی کنار صحرا پیداش کرده بودید.

یادتان می آید به بوته خاری پناه برده بود؟

پاهاش اما پر خار شده بود. از گوشش خون میچکید.

 قلبش انگار گنجشک کوچکی تند و تند میزد.

محکم به آغوشتان فشرده بودیدش...

ترس برتان داشته بود که نکند هم الان جان از جسمش جدا بشود؟!

رقیه اما مانده بود...

از گرمای آغوش شما جان گرفته بود و از معرکه ی عصر روز دهم،

سالم بیرون آمده بود .

 مدام سراغ بابا را میگرفت و شما یقین داشتید رقیه ماندنی نیست .

 

رقیه دقایقی ست به بابا رسیده...

جسم بی جانش روی دست های شماست .

شما مانده اید و روضه های سه ساله ای که تا آخر عمر باید آتشتان بزند :

-کی سرت را خونی کرده بابا؟!

-کی رگ هات را بریده؟!

-کی من را یتیم کرده؟!

-کی یتیم تو را بزرگ کند؟! ...

  • مَــه دیـــاران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">