خــراب آبـــاد

زدیــم بـر صـف رنـــدان و هـر چــه بــاداباد . . . مگــر رسیــم به گـنجــی در این خــراب آبـــاد . . .

خــراب آبـــاد

زدیــم بـر صـف رنـــدان و هـر چــه بــاداباد . . . مگــر رسیــم به گـنجــی در این خــراب آبـــاد . . .

خــراب آبـــاد

خــداونــد عـزّوجـــل می فرمــایــد :
هرگــاه بر جـان بنـــده ام اشتغــال به من غلبــه
پیــدا کنـد ، من خواهـش و لـذت او را در ذکـــر و
یــــاد خـودم قــرار مـی دهم؛ و چــون خواهــش
و لــــذت او را در یـــــاد خـــودم قـــــرار دهــــم ،
عـــاشـــــق مــــن می گــردد ؛ و مـن نیــز به او
عـشــق مـی ورزم ؛ و چون عـــاشـــق یکدیگـــر
شــدیـم ، حجـــاب و پــــرده مـــیان خـــود و او را
بـرمیــدارم و آن (مشــاهـده جمـال و جـلال خود)
را بر او مســلط گـردانـــم بـه طــوری که وقتــی
مردم دچار سهو و غفلت می شوند او دستخوش
سهــو و غفلــت نمی شــود...

میزان الحکمۀ ، جلد 8



آخرین مطالب
  • ۹۵/۱۱/۲۶
    ...
  • ۹۵/۱۱/۲۳
    ...
  • ۹۵/۱۱/۱۵
    ...
  • ۹۵/۱۱/۱۳
    ...
  • ۹۵/۱۱/۰۹
    ...
  • ۹۵/۱۱/۰۷
    ...
  • ۹۵/۱۰/۲۹
    ...
  • ۹۵/۱۰/۲۴
    ...
  • ۹۵/۱۰/۱۳
    ...
  • ۹۵/۱۰/۱۰
    ...
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۸/۳۰
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۷
    ...
  • ۹۵/۰۹/۰۲
    ...
  • ۹۵/۰۷/۲۱
    ...
  • ۹۵/۰۸/۱۷
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۹
    ...
  • ۹۴/۰۸/۰۵
    ...
  • ۹۵/۰۷/۰۳
    ...
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۵/۰۸/۲۷
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۴
    ...
  • ۹۵/۰۹/۰۲
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۵
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۹
    ...
  • ۹۵/۰۷/۰۳
    ...
  • ۹۵/۰۸/۳۰
    ...
  • ۹۵/۰۸/۲۰
    ...
  • ۹۵/۰۸/۱۴
    ...
  • ۹۵/۰۷/۲۱
    ...

سعید بن عبدالله حنفی

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ق.ظ

ظهر روز دهم بود.

  آقا ایستادند برای نماز.

خیلی ها هم آمدند که آخرین نمازشان را به آقا اقتدا کنند.

او ولی "آن جای لازم" را پیدا کرد.

ایستاد جلو که سپر بلا بشود. جان آقا در امان بماند

امام تازه تکبیر گفته بودند که تیر به پاهای سعید خورد.

ایستاده بود پیش رو و دست ها را دو طرف تن باز کرده بود.

 

-به خدا قسم اگر بگذارم به حسین در نماز تیر بزنید!

 

حمد میخواندند که تیر به شکمش خورد.

رکوع رفته بودند که دست هایش؛

سجده رفته بودند که سینه اش؛

سجده دوم بود که دست دیگرش؛

تشهد میخواندند که چشم هایش؛

و سلام می دادند که فرو افتاد...

 

گوشه چشم هاش به آقا بود:"ارضیت؟"

حالا راضی هستید از من؟

"انت امامی فی الجنه"

تو جلوتر از من می روی بهشت.

آقا گفتند این را به او.

 

اسمش سعیدبن عبدلله حنفی بود...

 

! بیایید دعا کنیم جان مان ، جوانی مان هدر نشود !

  • مَــه دیـــاران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">