یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط
به قصد
زیارت شیخ از منزل خارج می شود .
در بین راه ، اندیشه
ی گناهی به سرش می زند ...
به
منزل شیخ که می رسد و می نشیند ،
شیخ می گوید : فلانی ! در چهره تو چه چیزی می
بینم ؟
دردل
می گوید:
" یا ستــار العــیوب "
شیـخ
می خنـدد و مـی پـرسد :
چه کا ر کردی که آنچـه می دیـدم محو و نا پدید شد...؟!!
- ۱ نظر
- ۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۰