- ۲ نظر
- ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۰:۴۹
✦پر می کشم در آرزوی گنبدی که نیست✦
✦هنــوز شـوق تو بارانــی از غـزل دارد
نسیـــم یک سبـــد آیینـــه در بغـــل دارد
✦خوشــا به حال خیـــالی که در حرم مانده
و هـر چــه خاطـره دارد از آن محــل دارد
✦به یـاد چــــایی شیــرین کــربلایـی ها
لبم حــلاوت “احلـی مــن العـــسل” دارد
✦چه ســاختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش گوشــه ، یک غزل دارد
✦بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگـــو مـحـبـت ما ریـــشه در ازل دارد...
✦غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
که روسیـــاهــی مــا نیز راه حـــل دارد
╗ سیّد حمیدرضا برقعی ╚
⚫فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد.⚫
✦جا مانده ایم ؛ حوصله ی شرح قصه نیست✦
با کلیک بر روی هشتگ ها ، به کانال "خــ ــرابـــــ آبــــاد" بپیوندید...
همـه وقتی میرفتند ،
خودشان را با خانوادهشان معرفی میکردند.
با نسبشان.
ولی او نمیدانست چـه بگوید.
...او که کسی نبود.
...نسبی نداشت.
یک سیاهپوست غلام زاده!
مصمم پا به میدان نهاد و فریاد زد:
«امیریحسین و نعمالامیر»
بهتریــن نسبت را یافته بود ؛ و بالاتریــن شرافت را.
.
.
.
♦هرکس که سر به زیر تو شد سربلند شد
♦بیآبــــرو کنـــار تــــــو با آبـــرو شـود
نهایت عشق را تصور کن...
و خانمی با تمام هستی اش را...
... و چشمانی سراسر دریا و التماس...
تصور کن لحظه ای را که می گوید :
"مهلاً مهلا...یابن الزهرا..."
همه ی هستی من ؛
آرامتر برو...
بگذار لحظه ای بیشتر چشمانم نظاره گرت باشد...
تصورش را بکن...
آنوقت میبینی که روضه نیاز نیست!
برای همین لحظه میشود جان داد...
⚫ " امان از دل زینب " ⚫
ظهر روز دهم بود.
آقا ایستادند برای نماز.
خیلی ها هم آمدند که آخرین نمازشان را به آقا اقتدا کنند.
او ولی "آن جای لازم" را پیدا کرد.
ایستاد جلو که سپر بلا بشود. جان آقا در امان بماند
امام تازه تکبیر گفته بودند که تیر به پاهای سعید خورد.
ایستاده بود پیش رو و دست ها را دو طرف تن باز کرده بود.
-به خدا قسم اگر بگذارم به حسین در نماز تیر بزنید!
حمد میخواندند که تیر به شکمش خورد.
رکوع رفته بودند که دست هایش؛
سجده رفته بودند که سینه اش؛
سجده دوم بود که دست دیگرش؛
تشهد میخواندند که چشم هایش؛
و سلام می دادند که فرو افتاد...
گوشه چشم هاش به آقا بود:"ارضیت؟"
حالا راضی هستید از من؟
"انت امامی فی الجنه"
تو جلوتر از من می روی بهشت.
آقا گفتند این را به او.
اسمش سعیدبن عبدلله حنفی بود...
! بیایید دعا کنیم جان مان ، جوانی مان هدر نشود !
اینکه سفارش فراوان به اشک ریختن و عزاداری کردن نموده اند
برای آن است که اشک بر شهید ،
اشتیاق به شهادت را به دنبال دارد...
خوی حماسه را در انسان زنده و طعم شهادت را در جان او گوارا میگرداند.
چون اشک ، رنگ کسی را میگیرد که برای او اشک ریخته میشود.
و همین رنگ را به صاحب اشک نیز می دهند.
از این رو انسان حسینی منش ، نه ستم می کند و نه ستم می پذیرد.
أشدُد بِهِ أزری
پشتم را به او استوار کن...
(سوره طه/آیه31)
این قانون نانوشته ی مرد ها ست...
لابد که توی کشاکش معرکه های سخت ،
پشت شان به برادرهاشان محکم می شود، گرم میشود؛
به برادر های راستین!
موسی (ع) هنگامه ی بعثت و رسالت ، از خدا خواسته بود برادرش را همراهش کند. بلکه پشتش محکم بشود...
دلش گرم بشود.
گفته بود ؛
أشدُد بِهِ أزری...
گفته بود ؛ پشتم را به هارون محکم کن...
داشتم توی قرآنم از روی " أشدُد بِهِ أزری " میگذشم.
بعد فکر کردم معلوم میشود وقتی مرد ، کنار نهر ، دانست بی برادر شده ،
چرا باید گفته باشد"إنکَسَرَ ظَهری"
چرا باید گفته باشد :
کمرم شکست...!
آنجا که نه فقط حرمله ،
بلکه تمام لشکر دشمن چشم انتظار ایستاده بود
تا شکستن شما را تماشا کند؛
و ضعف و سستی را در چهره تان ببیند ،
و شما با صلابتی بی نظیر دست به زیر خون علی بردید و به آسمان پاشیدید
و فرشته ها تمام خون او را به تبرک به آسمان بردند؛
تنها نگاه خدا تحمل این ماجرا را آسان کرد...!
سلام علی کوچک!
سلام علی دردانه!
سلام علی شش ماهه!
سلام کوچکترین علی از علی های سه گانه ی حسین!
و سلام رباب!
سلام مادر علی کوچک!
سلام بانوی من!
خدا قربانی کوچک شما را بپذیرد...!