- ۰ نظر
- ۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۱
امام علی-علیه السلام- :
خدا را بندگانی است ،
که برای سود رساندن به دیگران ،
نعمت های خاصی به آنان بخشیده؛
تا آنگاه که دست بخشنده دارند ،
نعمت ها را در دستانشان باقی می گذارد....
... و هرگاه از بخشش دریغ کنند؛
نعمت ها را از دستشان گرفته
و به دست دیگران خواهد داد...
╗ نهج البلاغه-حکمت 425 ╚
همـه وقتی میرفتند ،
خودشان را با خانوادهشان معرفی میکردند.
با نسبشان.
ولی او نمیدانست چـه بگوید.
...او که کسی نبود.
...نسبی نداشت.
یک سیاهپوست غلام زاده!
مصمم پا به میدان نهاد و فریاد زد:
«امیریحسین و نعمالامیر»
بهتریــن نسبت را یافته بود ؛ و بالاتریــن شرافت را.
.
.
.
♦هرکس که سر به زیر تو شد سربلند شد
♦بیآبــــرو کنـــار تــــــو با آبـــرو شـود
نهایت عشق را تصور کن...
و خانمی با تمام هستی اش را...
... و چشمانی سراسر دریا و التماس...
تصور کن لحظه ای را که می گوید :
"مهلاً مهلا...یابن الزهرا..."
همه ی هستی من ؛
آرامتر برو...
بگذار لحظه ای بیشتر چشمانم نظاره گرت باشد...
تصورش را بکن...
آنوقت میبینی که روضه نیاز نیست!
برای همین لحظه میشود جان داد...
⚫ " امان از دل زینب " ⚫
ظهر روز دهم بود.
آقا ایستادند برای نماز.
خیلی ها هم آمدند که آخرین نمازشان را به آقا اقتدا کنند.
او ولی "آن جای لازم" را پیدا کرد.
ایستاد جلو که سپر بلا بشود. جان آقا در امان بماند
امام تازه تکبیر گفته بودند که تیر به پاهای سعید خورد.
ایستاده بود پیش رو و دست ها را دو طرف تن باز کرده بود.
-به خدا قسم اگر بگذارم به حسین در نماز تیر بزنید!
حمد میخواندند که تیر به شکمش خورد.
رکوع رفته بودند که دست هایش؛
سجده رفته بودند که سینه اش؛
سجده دوم بود که دست دیگرش؛
تشهد میخواندند که چشم هایش؛
و سلام می دادند که فرو افتاد...
گوشه چشم هاش به آقا بود:"ارضیت؟"
حالا راضی هستید از من؟
"انت امامی فی الجنه"
تو جلوتر از من می روی بهشت.
آقا گفتند این را به او.
اسمش سعیدبن عبدلله حنفی بود...
! بیایید دعا کنیم جان مان ، جوانی مان هدر نشود !
اینکه سفارش فراوان به اشک ریختن و عزاداری کردن نموده اند
برای آن است که اشک بر شهید ،
اشتیاق به شهادت را به دنبال دارد...
خوی حماسه را در انسان زنده و طعم شهادت را در جان او گوارا میگرداند.
چون اشک ، رنگ کسی را میگیرد که برای او اشک ریخته میشود.
و همین رنگ را به صاحب اشک نیز می دهند.
از این رو انسان حسینی منش ، نه ستم می کند و نه ستم می پذیرد.
أشدُد بِهِ أزری
پشتم را به او استوار کن...
(سوره طه/آیه31)
این قانون نانوشته ی مرد ها ست...
لابد که توی کشاکش معرکه های سخت ،
پشت شان به برادرهاشان محکم می شود، گرم میشود؛
به برادر های راستین!
موسی (ع) هنگامه ی بعثت و رسالت ، از خدا خواسته بود برادرش را همراهش کند. بلکه پشتش محکم بشود...
دلش گرم بشود.
گفته بود ؛
أشدُد بِهِ أزری...
گفته بود ؛ پشتم را به هارون محکم کن...
داشتم توی قرآنم از روی " أشدُد بِهِ أزری " میگذشم.
بعد فکر کردم معلوم میشود وقتی مرد ، کنار نهر ، دانست بی برادر شده ،
چرا باید گفته باشد"إنکَسَرَ ظَهری"
چرا باید گفته باشد :
کمرم شکست...!
آنجا که نه فقط حرمله ،
بلکه تمام لشکر دشمن چشم انتظار ایستاده بود
تا شکستن شما را تماشا کند؛
و ضعف و سستی را در چهره تان ببیند ،
و شما با صلابتی بی نظیر دست به زیر خون علی بردید و به آسمان پاشیدید
و فرشته ها تمام خون او را به تبرک به آسمان بردند؛
تنها نگاه خدا تحمل این ماجرا را آسان کرد...!
سلام علی کوچک!
سلام علی دردانه!
سلام علی شش ماهه!
سلام کوچکترین علی از علی های سه گانه ی حسین!
و سلام رباب!
سلام مادر علی کوچک!
سلام بانوی من!
خدا قربانی کوچک شما را بپذیرد...!
زره برایش بزرگ بود.
پایش به رکاب نمی رسید.
سیزده سالش بود خب ، سیزده سال برای یک مرد جنگی شدن زود است.
آن هم مقابل لشکر مردانِ نامرد!
تقصیر شما نبود. میدانم. شما چند بار مانعش شده بودید آقا...
این قاسم عجیب بوی برادرتان را می داد!
نمیخواستید پاره های جگر حسن (ع) را دوباره توی تشت ببینید.
روبرویتان ایستاد. با همه هیبت حسنی اش!
این بار آخر افتاد به دست و پای شما و دست و پایتان را بوسید.
نمیدانست با این کار چقدر وداع را برایتان دشوار کرده است!
رجز خوان عازم میدان شد...
"إن تنکرونی فانا بن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن..."
ناله "یا عماه" اش که بلند شد ، خودتان را به بالینش رساندید...
و فقط خدا میداند بر آن دل تنگتان چه گذشت..
"یعزو الله علی عمک ان تدعوه فلا ینفعک صوته"
من فدای همه آن لحظه های شما...
سلام قاسم!
سلام سیزده ساله کربلا...
سلام بر کامی که عاقبت شهد شیرین تر از عسل را چشید...
دعا کن مرا قاسم!
دعا کن آن شهد را روزی کام من هم تجربه کند...
و زنهار ، هر که شهید نشود لاجرم خواهد مرد...!
"طرمّاح" فقط چند روز وقت خواست.
رفت...
و وقتی برگشت ، کار از کار گذشته بود.
سر ها بالای نیزه بود...
من سالهاست دارم وقت میخواهم.
سال هاست کریمانه فرصت می دهید...
برنگشته ام هنوز!...
خواستم بگویم از من ناامید نشوید.
↩ دعا کنید برگردم...
امام من؛
دعا کنید تا کار از کار نگذشته برگردم.
اگر خدا یک « بیــــا » به ما بگوید ، کافی است ؛
چون امر خدا عین ایجاد و کن فیکون است.
دیدی امام حسین-علیه السلام- یک « بیــــا » به زهیر گفت چه شد؟!
و او را چگونه ساخت؟!...
.
.
.
امیدواریم به همه ی ما یک « بیــــا » بفرماید.
╗ حاج اسماعیل دولابی╚